نقش دانش‏های مترجم در ترجمه قرآن

پدیدآورمحمدعلی رضایی اصفهانی

تاریخ انتشار1388/12/26

منبع مقاله

share 1068 بازدید
نقش دانش‏های مترجم در ترجمه قرآن

رضایی اصفهانی، محمد علی

ترجمه قرآن كريم كارى است پر زحمت و دقيق، و حتى از تفسير قرآن مشكل تراست؛ از اين رو بر مترجم قرآن لازم است كه شرايط يك مفسر (همچون دانستن ادبيات عرب، لغت، فقه، اصول، تاريخ، علوم تجربى و غيره) را دارا باشد و علاوه براين، در زمينه زبان مقصد و علايم نگارشى و يكسان سازى ترجمه و مقابله آن دقت فراوانى كند. از اين روست كه برخى معتقدند ترجمه قرآن بايد به طور جمعى صورت گيرد تا هر كدام از افراد جمع بتوانند در رشته تخصصى خود ترجمه را بررسى و بازبينى كنند. ترجمه هايى كه به صورت فردى انجام گرفته‏اند معمولاً از برخى دانش‏هاى ضرورى، شرايط ترجمه و دقت‏هاى لازم بى بهره مانده‏اند.
ما در اين مقاله برآنيم تا به بررسى نقش علوم مختلف در ترجمه و بيان دقت‏هايى كه بايد در ترجمه صورت گيرد، بپردازيم و با آوردن مثال‏هاى متعدد، نقاط ضعف ترجمه‏هاى موجود را آشكار سازيم. البته ما زحمات همه مترجمان قرآن را ارج مى‏نهيم و بر آنان درود مى‏فرستيم و در اين مقاله برآن نيستيم كه به شخص يا ترجمه‏اى خاص خرده بگيريم، بلكه هدف ما بررسى كلى اين مسئله است، و اگر از ترجمه يا مترجم خاصى نام برده مى‏شود فقط از باب مثال است. اميد است اين مقاله در راستاى پيشرفت ترجمه قرآن مفيد واقع شود و صاحب قرآن از ما بپذيرد.

نقش دانش فقه در ترجمه قرآن

در قرآن كريم بيش از پانصد آيه در مورد قوانين واحكام اسلامى وجود دارد وبسيارى از آيات ديگر نيز به نوعى با احكام اسلامى ارتباط دارند كه مجموعه قوانين و احكام اسلامى در دانش فقه بررسى مى‏شود. از اين رو مترجم قرآن بايد با دانش فقه آشنا باشد تا در مواقع لزوم از آن بهره گيرد و در ترجمه آيات الاحكام راه خطا نپيمايد.
با مقايسه و بررسى ترجمه‏هاى قرآن مى‏بينيم معمولاً كسانى كه فقيه بوده‏اند، در ترجمه آيات الاحكام خطا نكرده‏اند، اما كسانى كه از دانش فقه بهره‏اى نداشته يا به مسائل فقهى توجهى نكرده‏اند، در اين مورد دچار خطاهاى متعدد شده‏اند. براى روشن ساختن اهميت و تأثير دانش فقه در ترجمه قرآن، به چند نمونه اشاره مى‏كنيم:
1. آقاى فولادوند در ترجمه آيه 4 سوره نور: «والذين يرمون المحصنات ثم لم‏يأتوا بأربعة شهداء فاجلدوهم ثمانين جلدةً ولا تقبلوا لهم شهادة ابداً واولئك هم الفاسقون» آورده‏اند:
«و كسانى كه نسبت زنا به زنان شوهردار مى‏دهند، سپس چهار گواه نمى‏آورند، هشتاد تازيانه به آنان بزنيد، و هيچگاه شهادتى از آنها نپذيريد، و اينانند كه خود فاسقند».[1]
واژه «المحصنات» در اصل از مادّه «الحصن» به معناى حفظ است و اين واژه در مورد زنان عفيف يا شوهردار به كار مى‏رود، زيرا آنان به وسيله عفت يا شوهر حفظ مى‏شوند، و اختصاصى به زنان شوهردار ندارد، بلى غالباً به زنان آزاد عفيف گفته مى‏شود.[2] اشكالى كه در اين ترجمه وجود دارد آن است كه مترجم محترم به نكته فقهى آيه توجه نكرده است، زيرا «شوهر داشتن» و «شوهر نداشتن» در مسئله قذف و حدّ آن تأثيرى ندارد. يعنى اگر كسى به زن (يا حتى مرد) پاكدامنى نسبت زنا بدهد، چه همسر داشته باشد يا نداشته باشد، تهمت زننده بايد چهار شاهد بياورد، و گرنه هشتاد تازيانه به او زده خواهد شد.
براى روشن شدن مطلب، به اين بخش از تحرير الوسيله امام خمينى قدس‏سره توجه كنيد:
«يشترط في المقذوف الاحصان، وهو فى المقام عبارة عن البلوغ والعقل والحرية والاسلام والعفة فمن استكملها وجب الحد بقذفه ومن فقدها او فقد بعضها فلا حد على قاذفه.[3]» (در كسى كه نسبت زنا به او داده شده، شرط است كه «مُحصن» باشد، و مقصود از احصان در اين جا آن است كه شخص بالغ، عاقل، آزاد، مسلمان و با عفت باشد. پس اگر همه اين موارد در او جمع بود، بر تهمت زننده حد جارى مى‏شود، و اگر كسى اين شرايط يا يكى از آنها را نداشت، حدّى بر تهمت زننده به او جارى نمى‏شود.)
برخى از مفسران گفته‏اند كه اجماع بر آن است كه مرد بودن شخصى كه به او تهمت زده‏اند، شرط نيست؛[4] يعنى اگر كسى به مرد يا زن (همسردار يا بدون همسر) تهمت زنا بزند بر او حدّ جارى مى‏شود.
2. نيز در ترجمه آيه 236 سوره بقره: «لا جناح عليكم ان طلقتم النساء ما لم تمسّوهن او تفرضوا لهنّ فريضة ومتّعوهن على الموسع قدره و على المقتر قدره متاعاً بالمعروف حقاً على المحسنين» آورده‏اند:
«اگر زنان را، مادامى كه با آنان نزديكى نكرده يا برايشان مهرى معيّن نكرده‏ايد، طلاق گوييد، بر شما گناهى نيست، و آنان را به طور پسنديده، به نوعى بهره‏مند كنيد ـ توانگر به اندازه [توان ]خود، و تنگدست به اندازه [وسع] خود. [اين كارى است ]شايسته نيكوكاران.»
و در ترجمه آيه 241 سوره بقره: «و للمطلقات متاع بالمعروف حقّاً على المتّقين» نوشته‏اند:
«وفرض است برمردان پرهيزگار كه زنان طلاق داده شده را بشايستگى چيزى دهند.»
موضوع آيه اول زنى است كه به عقد ديگرى درآمده ولى هنوز عمل زناشويى انجام نگرفته و مهريه‏اى نيز براى او مشخص نشده است، كه با طلاق از شوهرش جدا مى‏شود. در اين صورت آيه فوق دستور مى‏دهد كه شوهر متاعى (هديه‏اى) به آن زن بدهد. اين هديه الزامى است و جانشين مهريه او مى‏شود، چراكه مقدار مهريه او مشخص نبوده است (به‏خلاف آيه 237 كه حكم كسانى را بيان مى‏كند كه مهريه آنان مشخص شده و بايد شوهر نصف مهريه را هنگام طلاق بدهد).
تعبير «حقاً على المحسنين» اشاره به آن دارد كه اين هديه دادن با روح نيكوكارى و مسالمت همراه باشد، ولى بدان معنى نيست كه حكم مزبور جنبه الزامى ندارد، بلكه اين جمله براى تحريك احساسات خيرخواهانه افراد در انجام اين وظيفه است. برخى مفسران و مراجع تقليد شيعه نيز به اين مطلب تصريح كرده‏اند.[5] اما در آيه 241 سوره بقره دستور مى‏دهد: به زنان طلاق داده شده، هديه و متاعى بدهيد، و اين حقى برمردان پارسا و باتقواست. اين حكم، مستحب است؛ يعنى مردانى كه زنان خودرا (پس از تعيين مهر و انجام عمل زناشويى) طلاق داده‏اند، علاوه برحقوق واجب، هديه‏اى نيز به آنان بدهند تا از انتقامجويى و ابراز كينه جلوگيرى شود. برخى مفسران قرآن كه فقيه نيز هستند به اين مطلب تصريح كرده‏اند.[6] اين در حالى است كه مترجم محترم (آقاى فولادوند) در مورد آيه 241 سوره بقره كه حكم هديه دادن مستحب است، از تعبير «فرض است» استفاده كرده‏اند كه دلالت بروجوب مى‏كند، اما در آيه 236 سوره بقره كه حكم هديه دادن واجب است از تعبير «فرض‏است» استفاده نكرده‏اند!
3. همچنين ايشان در ترجمه آيه 233 بقره: «والوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين لمن اراد ان يتم الرضاعة...» آورده‏اند:
«و مادران [بايد] فرزندان خود را دو سال تمام شيردهند. [اين حكم] براى كسى است كه بخواهد دوران شيرخوارگى را تكميل كند.»
در قرآن كريم بر شيردادن مادران به كودكانشان تأكيد شده و گفته شده است كه آنان مى‏توانند تا دو سال به كودكان خود شير دهند. البته دوسال شيردادن، واجب نيست، بلكه دو سال براى كسانى است كه بخواهند دوران شيرخوارگى كودك خود را كامل كنند. اين نكته، هم از آيه فوق استفاده مى‏شود كه در آن آمده است: «لمن اراد أن يتم الرضاعة»، و هم از روايات اهل بيت عليهم‏السلام كه اقل مدت شيرخوارگى را 21 ماه تعيين كرده‏اند.[7] مفسران قرآن نيز به اين مطلب تصريح كرده‏اند[8] و حتى در احاديث آمده است كه اين شيردادن حق مادران است، اما زنان آزاد بر اين كار مجبور نمى‏شوند.[9] آقاى فولادوند در ترجمه آيه فوق از واژه [بايد] استفاده كرده است كه در مورد احكام به معناى وجوب است .

نقش آگاهى از علوم تجربى در ترجمه قرآن

مقصود از علوم تجربى در اين نوشتار، دانش‏هايى است كه از راه حس و تجربه به دست مى‏آيد كه به دوشاخه علوم طبيعى (همچون فيزيك، شيمى و پزشكى) و علوم انسانى (همچون جامعه‏شناسى و غيره) تقسيم مى‏شود.
آگاهى مترجم قرآن از اين علوم، تا آن جا كه مربوط به فهم وتفسير آيات علمى قرآن مى‏شود نقش بسزايى در ترجمه قرآن دارد؛ يعنى همان طوركه در عصر كنونى تفسير علمى قرآن مورد توجه قرار گرفته و مفسران بزرگ از آن بى نياز نيستند، اين مطلب در ترجمه قرآن هم مؤثراست. البته در تفسير علمى قرآن افراط و تفريط‏هايى صورت گرفته است و گاه برخى افراد به استخراج علوم از قرآن يا تحميل نظريه‏هاى علمى بر قرآن كريم پرداخته‏اند كه كار صحيحى نيست، ولى استخدام علوم در فهم آيات قرآن و تفسير آن (به صورت معتدل و با استفاده از علوم قطعى) كارى صحيح و لازم است.[10]
اكنون با بيان برخى مثال‏ها روشن مى‏كنيم كه عدم آگاهى يا عدم توجه برخى مترجمان به علوم تجربى چگونه سبب شده است كه لغزش‏هايى در ترجمه قرآن صورت گيرد.
1. در ترجمه آقاى فولادوند، آيه 37 سوره قيامت: «ألم يك نطفة من مَنىّ يُمنى» چنين ترجمه شده است:
«مگر او [قبلاً] نطفه‏اى نبود كه [در رحم] ريخته مى‏شود؟!»
و در تفسير نمونه نيز مشابه همين مطلب آمده است: «آيا از نطفه‏اى كه در رحم مى‏ريزيد آگاهيد.[11]»
در اين ترجمه و تفسير تصريح شده است كه نطفه مرد در رحم زن ريخته مى‏شود، درحالى كه اين مطلب از نظر علم پزشكى خطاست. اكنون به توضيح اين مطلب توجه فرماييد:

«منى» از نظر علم پزشكى

به مايعى كه از مردان به هنگام نزديكى (يا انزال) خارج مى‏شود «منى» مى‏گويند كه معمولاً حاوى 200 تا 300 ميليون اسپرماتوزئيد است.[12] گاه به نطفه مرد (اسپرماتوزئيد) كرمك نيز گفته مى‏شود. اين اسپرم‏ها در طول مجارى منى‏ساز بيضه كه چندين متر است ساخته و پرداخته و به تدريج براى خروج تكامل مى‏يابند. كرمك‏ها درازند و طول آنها 10ـ100 مو (هر مو يك ميليونم متر) است و داراى سروگردن و يك دم بسيار متحركند كه با آن در هر ثانيه مى‏توانند 14ـ23 ميكرن حركت نمايند.
كرمك‏ها (اسپرم‏ها) در مهبل زن ريخته مى‏شود. به عبارت ديگر، كرمك‏ها با جهش‏هاى مخصوص آلت به طرف دهانه رحم پرتاب مى‏شوند و با مقدارى از ترشحات نامبرده (مذى، وذى، ترشحات غده‏هاى پروستات و غدد داخلى) در مهبل مى‏مانند. قسمت اعظم آنها از مخاط مهبل جذب شده وارد دستگاه گردش خون گرديده و طراوت و تازگى خاصى به زن مى‏دهد. بسيارى از كرمك‏ها نيز به طرف سوراخ بسيار تنگ دهانه رحم هجوم مى‏آورند. اين سوراخ كه به اندازه چشم سوزنى است، هميشه مملو از ترشحى است كه اجازه ورود بسيارى از جنبندگان و موجودات ذره بينى را به رحم نمى‏دهد، ولى نسبت به كرمك‏ها خاصيت «شيمو تاكسى» مثبت از طرف مهبل، و منفى از داخل رحم دارد؛ يعنى وقتى كرمك‏ها در مهبل هستند آنها را به داخل رحم مى‏كشاند و هنگامى كه در رحم هستند آنها را ازخود دور مى‏سازد.
رحم كه بين مثانه و راست روده قرارگرفته، جسمى است گوشتى و توخالى تقريباً به اندازه يك گردو، كه يك سوراخ از جلو دارد و به مهبل باز مى‏شود و دو سوراخ در دو زاويه فوقانى، طرفى كه به لوله‏هاى رحم باز مى‏گردد. لوله‏هاى رحم 10 ـ 14 سانتى متر طول دارند و سر تقريباً آزادشان مجاور تخمدان‏هاست. كرمك‏ها از رحم به طرف لوله مى‏روند و با سرعت 11 ميلى‏متر در ساعت، در مدت 4 ساعت، به تخمك (كه در لوله رحم قرارگرفته است) مى‏رسند.[13]
اسپرم‏ها كه همراه با مايعى لزج از مجراى تناسلى مرد خارج مى‏شوند در مجراى تناسلى (مهبل) زن ريخته مى‏شود و فقط 300 تا 500 عدد آن به ناحيه بارورى مى‏رسند كه تنها يكى از آنها براى بارورى مورد نياز است. اسپرماتوزئيدها به سرعت از مهبل وارد زهدان و متعاقباً وارد لوله‏هاى زهدانى مى‏گردند.[14] دكتر دياب و قرقوز اين جريان را اين گونه تشريح مى‏كنند:
«در كاروان داماد (اسپرم‏ها) مسابقه هيجان انگيزى است كه بين حدود 500 ميليون اسپرماتوزئيد برگزار مى‏گردد. اين مسابقه از مهبل زن شروع و با رسيدن اسپرم‏ها به تخمك (اوول زن) ختم نمى‏شود، بلكه با اختراق جداره شفاف تخمك به وسيله يكى از اسپرم‏ها به پايان مى‏رسد، زيرا ممكن است ده‏ها اسپرم به تخمك برسند ولى تنها يكى از آنها موفق به عبور از ديواره تخمك گردد.»[15]
پديده قابل توجهى كه به هنگام رهاشدن تخمك به چشم مى‏خورد، مايع شفاف و چسبنده‏اى است با خاصيت قليايى كه در دهانه رحم ظاهر مى‏شود و فقط به مدت دو روز ادامه مى‏يابد. اين ماده نطفه‏ها را جذب كرده و آنها را قادر مى‏سازد به راحتى از لوله رحم گذشته و در مسابقه هيجان‏انگيز رسيدن به تخمك شركت كنند.[16]
در تفسير نمونه نيز ذيل آيه 58 سوره واقعه مشابه همين مطالب علمى آمده است.[17] عبدالرزاق نوفل نيز با ذكر آيات 5 ـ 6 سوره طارق، مشابه همين مطالب علمى را در مورد منى و اسپرم ذكر كرده است.[18]

بررسى

در اين جا تذكر چند مطلب لازم است:
1. در تفسير نمونه در تفسير آيه 58 واقعه «أفرأيتم ما تمنون» مى‏خوانيم:
«آيا از نطفه‏اى كه در رحم مى‏ريزيد آگاهيد؟»[19]
و در تفسير آيه 46 سوره نجم «من نطفة اذا تُمنى» مى‏خوانيم:
«از نطفه‏اى كه خارج مى‏شود و در قرارگاه رحم مى‏ريزد.»[20]
و در ترجمه آقاى فولادوند، در ترجمه آيه 37 قيامت «ألم يك نطفة من منى يمنى» مى‏خوانيم:
«مگر او [قبلاً] نطفه‏اى نبود كه [در رحم] ريخته مى‏شود؟!»
نكته قابل توجه در اين تفسير وترجمه آن است كه در هر سه مورد بر اين مطلب تأكيد شده است كه منى يا نطفه مرد در رحم زن ريخته مى‏شود، درحالى كه:
اولاً منى مرد در مهبل يا مجراى تناسلى زن ريخته مى‏شود (چنان كه در مبحث علمى گذشت). ثانياً در آيات فوق، مكانِ ريختن منى مشخص نشده و به صورت مطلق بيان شده است. شايد آنچه كه موجب اين ترجمه و تفسير شده است اين باشد كه منى مرد غالباً در حال آميزش با زنان خارج مى‏شود و پس از قرار گرفتن در مهبل (مجراى تناسلى)، اسپرم‏ها با تلاش فراوان و با كمك مايعى كه از دهانه رحم ترشح مى‏شود، از لوله رحم عبور مى‏كنند تا به تخمك برسند و پس از لقاح، براى لانه گزينى به طرف ديواره رحم بروند؛ درحالى كه اينها به معناى ريخته شدن منى مرد داخل رحم زن نيست؛ علاوه بر اين كه هميشه منى مرد داخل مجراى زنان ريخته نمى‏شود. پس ترجمه وتفسير فوق صحيح به نظر نمى‏رسد.
2. آقاى فولادوند، در ترجمه آيه 5 ـ 7 سوره طارق: «فلينظر الانسان ممّ خلق* خلق من ماء دافق* يخرج من بين الصُّلب والترائب» آورده‏اند:
«پس انسان بايد بنگرد كه از چه آفريده شده است؟ از آب جهنده‏اى خلق شده، [كه] از صُلب مرد و ميان استخوانهاى سينه زن بيرون مى‏آيد.»
اين ترجمه و امثال آن موجب ابهام در معناى آيه وناسازگارى معناى آن با يافته‏هاى علوم پزشكى شده است. از اين رو فردى مانند دكتر بوكاى با اشاره به ترجمه آيات فوق به «پشت مرد و سينه زن» صريحاً مى‏نويسد: «اين ترجمه‏ها نوعى تعبيراست و به علاوه بسياركم قابل فهم است.[21]»
در حالى كه اگر معناى آيه را دقيقاً بررسى كنيم و با علوم تجربى مقايسه نماييم، متوجه مى‏شويم كه قرآن نه تنها سخنى مخالف علم پزشكى نگفته، بلكه اشاراتى علمى را همراه با رعايت ادب در گفتار، بيان كرده است.
اكنون براى روشن شدن مطلب به بررسى سه واژه كليدى اين آيه، يعنى «ماء دافق»، «صلب» و «ترائب» مى‏پردازيم.

1. ماء دافق

مفسران در اين مورد دو ديدگاه دارند؛ هر چند در مسئله سه احتمال وجود دارد:
الف: اين كه مراد از «ماء دافق» همان منى مرد است كه به صورت جهنده از او خارج مى‏شود (دافق به معناى «مدفوق» يا «ذو دفق» آمده است)[22].
ب: مراد از «ماء دافق» همان آب مشترك زن ومرد است كه در رحم مخلوط و يك آب مى‏شود. اين مطلب از كلام برخى مفسران به دست مى‏آيد.[23]
ج: مراد از «ماء دافق» چيزى است كه از زنان خارج مى‏شود (اوول) تا از تركيب آن با اسپرم‏ها نطفه اوليه كودك تشكيل شود.

بررسى

كودك در اثر تخمك به وجود مى‏آيد كه هر تخمك از دو قسمت تشكيل مى‏شود؛ يكى «اسپرماتوزوئيد» و ديگرى «اوول» زن. هر مرد به هنگام آميزش قطراتى از منى با جهش از او خارج مى‏شود، و در منى صدها ميليون «اسپرماتوزئيد» وجود دارد[24] كه معمولاً يكى از آنها خود را به «اوول» زن مى‏رساند و با آن تركيب مى‏شود و تشكيل تخمك مى‏دهد و سپس به كندى حركت مى‏كند تا در رحم زن مستقر مى‏شود و كم كم رشد كرده و كودكى به دنيا مى‏آيد.
پس با توجه به مسائل علمى فوق مى‏توان احتمال نخست را كه با ظهور آيه نيز سازگار است پذيرفت كه مراد از «ماء دافق» همان منى مرد است كه با جهش بيرون مى‏آيد. و اين بدان جهت است كه چيزى كه از زنان خارج مى‏شود (اوول) جهشى ندارد و هنگام حركت به طرف رحم نيز به كندى حركت مى‏كند. بنابراين ديدگاه دوم در مورد «ماء دافق» (آب مشترك زن ومرد) صحيح به نظر نمى‏رسد، و احتمال سوم را نيز كسى نگفته است.

2. مراد از «صلب» چيست؟

در معناى اين واژه چند احتمال وجود دارد:
الف: راغب مى‏گويد: صلب «چيز شديد و سخت» را گويند و به همين مناسبت به مرد اطلاق مى‏شود.[25]
ب: برخى احتمال داده‏اند كه مراد استخوان پشت مرد[26] (ستون فقرات) باشد. در راستاى همين معنى دكتر قرقوز و دكتر دياب درباره مورد معناى كلمه صلب مى‏نويسند:
«صلب شامل ستون فقرات كمر و استخوان خاجى و از نظر عصبى در برگيرنده مركز تنظيم رفتارهاى جنسى است. رشته‏هاى عصبى كه از صلب (ستون فقرات) نشأت گرفته‏اند، دستگاه تناسلى را عصب مى‏دهند. از اين رشته‏ها مى‏توان شبكه خورشيدى، شبكه عصبى خاجى و رشته‏هاى عصبى دستگاه تناسلى را نام برد.
اين رشته‏هاى عصبى با رشته‏هاى عصبى مسئول انقباض و انبساط شريان‏هاى خونى و نُعوظ ورخوت آلت تناسلى و كليه امور مربوط به فعاليت‏هاى جنسى تلاقى مى‏كنند. اگر بخواهيم منطقه صلب را كه مسئول اين عصب دهى مى‏باشد مشخص كنيم، مى‏گوييم كه اين منطقه در محدوده‏اى بين مهره دوازدهم پشتى و مهره اول و دوم كمرى و دوم و سوم و چهارم خاجى قراردارد.[27]»
پ: برخى نيز احتمال داده‏اند كه كل بدن انسان كه بين استخوان سينه و پشت واقع مى‏شود مراد باشد.[28]
ت: برخى نيز احتمال داده‏اند كه مراد محل خروج منى مرد باشد.[29] بر اساس همين معنى دكتر پاك نژاد صلب را به معناى دستگاه نطفه ساز مردانه مى‏داند.[30]
ث: برخى از اهل لغت نيز احتمال داده‏اند كه مقصود استخوان مرد باشد.[31]
ج: برخى از آنان نيز احتمال داده‏اند كه مقصود مطلق قوت و شدت باشد.[32]
چ: برخى ديگر نيز احتمال داده‏اند كه مقصود مبدأ پيدايش منى باشد؛ يعنى دستگاه گوارش.[33]

بررسى

با توجه به اين كه همه اين اقوال درباره مرد و يا نقطه خاصى از بدن او (مثل پشت يا ستون فقرات) است، اجمالاً معلوم مى‏شود كه مراد از صلب، بخشى از بدن زن نيست. لذا با توجه به معناى «ترائب» كه بعداً مى‏آيد، صلب به معناى «پشت مرد» صحيح‏تر به نظر مى‏رسد. اما معناى لغوى شدت (الف ـ ج) نمى‏تواند مقصود باشد چراكه منى از صرف شدت بيرون نمى‏آيد بلكه از مصاديق آن اشياء شديد است و در بدن مرد پشت اورا صلب گويند چون بسيار شديد، محكم وقوى است.
اما معناى سوم (پ) كه كل بدن مرد مراد باشد، اگر بگوييم از مجموع تعبير صلب وترائب اين مطلب مقصود است، چيزى است كه در پايان بحث به آن اشاره مى‏كنيم و آن را با معناى دوم جمع مى‏كنيم، ولى اگر از كلمه صلب كل بدن مرد اراده شود قابل قبول نيست، چون لازم مى‏آيد كه ترائب به «زن» معنى شود، در صورتى كه منى از بين اين دو خارج نمى‏شود، بلكه از درون مرد خارج مى‏شود.
معناى چهارم (ت) كه مقصود دستگاه نطفه ساز مرد باشد نيز قابل قبول نيست، چراكه منى از بين آن وترائب خارج نمى‏شود، بلكه از داخل دستگاه نطفه ساز خارج مى‏شود. مگر آن كه بگوييم كلمه «بين» به معناى داخل است كه در اين صورت خلاف ظاهر معناى لفظ را گرفته‏ايم.
در باب معناى پنجم (ث)، يعنى استخوان مرد، بايد گفت اگر منظور استخوان پشت مرد باشد اشكالى ندارد، وگرنه كلمه صلب به معناى مطلق استخوان نيست.
و اما در مورد معناى هفتم (چ)، يعنى دستگاه گوارش، اگر مقصود استفاده از كل جمله ما بين الصلب والترائب باشد، ممكن است به صورت كنايى در بعضى موارد محتمل باشد؛ اما اگر بخواهيم از خود لفظ صلب چنين معنايى برداشت كنيم صحيح نيست، زيرا چنين كاربردى را در مورد صلب سراغ نداريم.

3. مقصود از «ترائب» چيست؟

براى اين واژه معانى متعددى گفته شده است كه به طور خلاصه به آنها اشاره مى‏كنيم:
الف: استخوان محل گردنبند زن[34] (ترائب از ريشه تراب است، و از آن جا كه استخوان سينه زن نرم است و آسان حركت مى‏كند به آن ترائب گفته شده است).
ب: بين دو سينه زن.[35]
پ: بين دو كتف و سر.[36]
ت: استخوان سينه و گلوگاه.[37]
ث: عصاره قلب.[38]
ج: دست و چشم و پا و...[39] (سرتا سر بدن)
چ: محل خروج اوول زن[40].
دكتر پاك نژاد نيز در اين‏باره مى‏نويسد: «چاره‏اى جز اين نداريم كه صلب را دستگاه نطفه ساز مردانه وترائب را دستگاه نطفه ساز زنانه بدانيم.»
سپس اين مطلب را با ظاهر آيه اين گونه توجيه مى‏كند كه: «وقتى به كتب لغت مراجعه نموده و محل آنها را كه مربوط به قسمت پشتى و قدامى ستون فقرات يعنى جاى اوليه‏اى كه بيضه و رحم قرار مى‏گيرند بدانيم (قبل از شش ماهگى جنين تخم وتخمدان هر دو در پشت قرار دارند و پس از شش ماهگى در جنس نر هر دو به پايين كشيده شده و در پوسته بيضه قرار مى‏گيرند و به وضع عادى درمى‏آيند، ودر جنس ماده نيز مختصر جابه‏جا شده در دو طرف پهلو محاذى لوله‏هاى رحم جايگزين مى‏شوند) مى‏توانيم آيه قرآن را به ترتيب زير، مراحل آفرينش خلقت آدمى دانست:
از آب دافق كنار و اطراف نخاع خلقت شد.
در صلب و ترائب دو قسمت وابسته به بيضه ورحم جاى داشت.
سپس از مجرا و گذرگاه كه بيضه و تخمدان باشد گذشت...
نا گفته نماند چون متاستازهاى سرطان بيضه در وهله اول اطراف ستون فقرات تظاهر مى‏كند، ممكن است به زودى اعلام دارند كه بين مايع اطراف نخاع ومايع موجود در مجارى منى‏ساز بيضه ارتباط مسلم وقطعى بر قرار است.[41]»
ح: بين نخاع و سينه هر شخص[42].
خ: ترائب به چيزهاى جفت و مساوى در بدن انسان گفته مى‏شود، ولذا به انگشتان دست و دو استخوان ران پاى انسان نيز ترائب مى‏گويند (يعنى منطقه‏اى كه آلت تناسلى مرد در آن قسمت واقع شده است[43]). در همين راستا دكتر دياب و دكتر قرقوز نيز پس از نقل گفتار مفسران مى‏نويسند: «اكنون كه ميدان معنى تا اين حد گسترده است، ما آن معنى را برمى‏گزينيم كه با حقايق علمى نيز موافقت دارد؛ يعنى ترائب را عبارت از استخوان‏هاى ميان هر دو پا فرض مى‏كنيم.[44]» آية اللّه‏ معرفت نيز همين معنى را پذيرفته‏اند .[45]

بررسى

اصل لغت ترائب به دو معناى «خضوع و تسليم» و هر «دو چيز مساوى در بدن» است وبه نظر مى‏رسد كه بيشتر احتمالاتى كه در آيه مطرح شده كاربردهايى در مصاديق همين دو معناست.
اما با توجه به معانى گوناگون «ترائب» و احتمالاتى كه داده‏اند، براى آيه يخرج من بين الصلب والترائب ممكن است چند معنى بيان شود:
اول: آبى كه از پشت مرد و سينه زن خارج مى‏شود. اين معنى را بيشتر مترجمان برگزيده و برخى از مفسران نيز آن را پذيرفته و درصدد توجيه علمى آن برآمده‏اند.[46] اما با توجه به اين كه اين جمله «يخرج من بين الصلب والترائب» صفت «ماء دافق» است، و اوول زن حالت جهندگى ندارد، نمى‏تواند احتمالى قوى به حساب آيد. صاحب التحقيق نيز با طرح همين احتمال آن را نادرست مى‏داند؛ چون منى از ميان پشت مرد و سينه زن يعنى وسط آنها خارج نمى‏شود، بلكه از درون مرد خارج مى‏شود.[47]
دوم: آبى كه از پشت وسينه مرد خارج مى‏شود. فخر رازى اين مطلب را به صورت يك احتمال ذكر مى‏كند، ولى اين مطلب توجيه علمى و معقول ندارد، مگر آن كه گفته شود مراد كل وجود مرد است كه بين استخوان سينه وپشت واقع شده است.
سوم: جنين از رحم زن خارج مى‏شود كه ميان پشت و قسمت جلوى بدن او قرار مى‏گيرد.[48] اين احتمال هم ضعيف است چون در معناى كلمه «صلب» پشت زن گفته نشده است.
چهارم: صلب مظهر استحكام و سختى و خشن بودن مرد، و ترائب مظهر لطافت زن است، پس مراد اسپرم مرد و اوول زن است.[49] اين احتمال هم ضعيف است، چراكه معناى آيه مجازى مى‏شود. علاوه بر اين قبلاً گفتيم كه اوول زن حركتى كُند دارد.
پنجم: آبى كه از بين دستگاه نطفه سازمرد و دستگاه زن خارج مى‏شود؛ يعنى همان معنايى كه دكتر پاك نژاد در مورد صلب و ترائب پذيرفته است. اين احتمال نيز قابل قبول نيست، چون منى از داخل دستگاه نطفه سازمرد خارج مى‏شود، نه از بين دو دستگاه نطفه ساز مرد و زن. بر همين اساس است كه خود ايشان مجبور شده است اين معنى را توجيهى بعيد كند.
ششم: منى مرد از بين پشت و پيش روى او خارج مى‏شود. اين معنى مورد پذيرش برخى مفسران قرار گرفته[50] و شواهدى براى آن اقامه شده است، از جمله اين كه عمده‏ترين عامل پيدايش منى «نخاع شوكى» است كه در پشت مرد واقع شده، و سپس قلب وكبد است كه يكى زير استخوان‏هاى سينه و ديگرى در ميان اين دو قرار دارد، و همين سبب شده است كه تعبير من بين الصلب والترائب براى آن انتخاب شود.[51] پس مى‏توان گفت كه نطفه مرد از ميان پشت و روى او خارج مى‏شود. از طرف ديگر، هنگام خروج منى تمام بدن را هيجان فرا مى‏گيرد و بعد از آن تمام بدن سست مى‏شود، ولذا برخى گفته‏اند در حقيقت منى از تمام بدن خارج مى شود.[52]
هفتم: منى از بين پشت و دو استخوان پا (محل آلت تناسلى) خارج مى‏شود. اين معنى موافق معناى اخير در كلمه ترائب است كه شواهد متعددى از لغت و تفسير به همراه داشت و مورد پذيرش برخى پزشكان نيز بود، چرا كه با مطالب علمى پزشكى سازگار است. آية اللّه‏ معرفت نيز همين معنى را پذيرفته و از قول دكتر كنعان الجائى نيز همين را ذكر كرده‏اند.[53]
دكتر دياب و قرقوز در اين زمينه مى‏نويسند: «ماء دافق همان آب مرد، يعنى منى است كه از ميان صلب و ترائب (استخوان پاهاى) او خارج مى‏شود... تمام نقاط و مجارى عبور منى از نظر كالبدشكافى در محدوه صلب وترائب قرار دارند. غدد كيسه‏اى پشت پروستات (كه ترشحات آنها قسمتى از منى را تشكيل مى‏دهد) نيز در محدوده صلب و ترائب قرار گرفته‏اند».
سپس با اشاره به غدد كيسه‏اى ترشح كننده منى و وظايف آنها مى‏نويسند:
«اين دو غده ترشح كننده هستند كه ترشحات آنها بخشى از مايع منى را تشكيل مى‏دهد. ترشحات اين غدد به رنگ زرد بوده و از نظر فركتوز بسيار غنى است. همچنين اين غدد در عمل جهشى منى به خارج و به صورت دفعات بر اثر انقباض عضلات آنها نقش بسيار مهمى ايفا مى‏كنند. پس مى‏توان گفت: منى از ميان صلب مرد به عنوان يك مركز عصبى ـ تناسلى امر كننده و ترائب او به عنوان رشته‏هاى عصبى مأمور به اجرا، خارج مى‏شود. درواقع خروج منى با تناسق و هماهنگى كامل بين آمر و مأمور انجام مى‏پذيرد و اين مسئله از نظر علمى نيز به اثبات رسيده است.
با توجه به توضيحات فوق هيچ اشكالى در اين مسئله باقى نمى‏ماند كه قرآن اين موضوع را به گونه‏اى اعجاز آميز و به صورت موعظه بيان فرموده است.[54]»

نتيجه‏گيرى

به نظر مى‏رسد كه مى‏توان معناى ششم و هفتم را با هم جمع كرد، و اين معنى با كلام علامه طباطبايى (مراد كل بدن انسان باشد) نيز قابل جمع است و با مبانى علمى هم ناسازگارى ندارد، بلكه علم مؤيد آن است؛ چرا كه قرآن مى‏فرمايد: «منى مرد از بدن او كه بين پشت وجلوى اوست (كه منظور محل آلت تناسلى اوست) خارج مى‏شود.» و اين مطلب با ظهور آيه شريفه كه صفت براى «ماء دافق» است سازگارتراست. پس آيه ربطى به زنان ندارد تا با مبانى علمىِ خروج منى و جهنده نبودن اوول ناسازگار باشد.
نكته: قرآن كريم سخن پروردگارى حكيم و عالم است كه در اوج فصاحت، بلاغت و ادب بيان شده است. ادب قرآن در بيان مسائل جنسى كاملاً روشن است. به نظر مى‏رسد در اين جا نيز براى اين كه نام آلت تناسلى انسان به صراحت برده نشود، از تعبير «من بين الصلب والترائب» استفاده شده است.
نقش دانش ادبيات در ترجمه قرآن
قرآن كريم به زبان عربى نازل شده است. از اين رو مترجم قرآن بايد بر زبان وادبيات عرب تسلط كافى داشته باشد و قواعد صرف، نحو، فصاحت و بلاغت و مانند آن را در نظر بگيرد تا بتواند ترجمه‏اى دقيق از قرآن ارائه كند. گاه برخى از مترجمان به اين امر مهم كمتر توجه كرده، از اين رو در ترجمه دچار لغزش‏هايى شده‏اند كه ما براى نمونه به چند مورد آن اشاره مى‏كنيم:
1. آقاى فولادوند در ترجمه آيه 120 سوره هود: «وكلاً نقصّ عليك من انباء الرسل ما نثبّت به فؤادك» آورده‏اند:
«و هريك از سرگذشت‏هاى پيامبران [خود] را كه بر توحكايت مى‏كنيم، چيزى است كه دلت را بدان استوار مى‏گردانيم».
در اين ترجمه «كلاًّ» مبتدا و «ما نثبت» خبر فرض شده است: (هر يك از سر گذشت‏ها... چيزى است)، درحالى كه جمله «كلاًّ نقص عليك من انباء الرسل» مستقل است و «ما» بدل از آن است؛[55] يعنى بايد آيه اين گونه ترجمه مى‏شد:
«و هريك از اخبار فرستادگان (الهى) را براى تو حكايت مى‏كنيم، چيزى كه به وسيله آن دلت را استوار مى‏گردانيم».
2. آقاى خرمشاهى در ترجمه آيه 123 سوره نحل: «ثم اوحينا اليك ان اتبع ملة ابراهيم حنيفاً وما كان من المشركين» مى‏نويسند:
«سپس به تو وحى كرديم كه پا كدلانه از آيين ابراهيم پيروى كن كه از مشركين نبود».
در اين ترجمه «حنيفاً» حال از ضمير «اتبع» گرفته شده است، درصورتى كه حال از ابراهيم‏است؛[56] يعنى بايد آيه اين گونه ترجمه مى‏شد:
«سپس به سوى تو وحى كرديم كه از آيين ابراهيم پيروى كن، درحالى كه حق گرا (= پاكدل) بود و از مشركان نبود.»
3. آقاى فولادوند در ترجمه آيه 74 سوره انبياء:«انهم كانوا قوم سوء فاسقين» آورده‏اند:
«به راستى آنها گروه بد و منحرفى بودند.»
و آقاى خرمشاهى نيز مى‏نويسند:
«كه آنان مردمى پليد و نافرمان بودند.»
در اين دو ترجمه، واژه «فاسقين» با واو به «سوء» عطف شده و واو داخل پرانتز گذاشته نشده، يعنى «فاسقين» مضاف اليه بعد از مضاف اليه فرض شده است. در صورتى كه واژه «قوم» در اين آيه به واژه سوء اضافه شده (قوم بد)، و واژه «فاسقين» صفت «قوم» است كه آيه بايد لااقل اين گونه ترجمه مى‏شد:
«چرا كه آنان گروهى بد [كار و] نافرمانبردار بودند.»
يا اين چنين معنى شود كه دقيق‏تر است: «چراكه آنها گروه بدى اند كه نافرمانبردارند.»
4. ضمير فصل در بيشتر ترجمه‏هاى قرآن معنى نشده است.
مثال: در ترجمه آيه 12 سوره بقره: «ألا انّهم هم المفسدون و لكن لا يشعرون» مى‏خوانيم:
«بهوش باشيد كه آنان فساد گرانند، ليكن نمى‏فهمند.» (ترجمه فولادوند)
«بدانيد كه ايشان اهل فسادند.» (ترجمه خرمشاهى)
و گاه به عنوان حصر ترجمه شده است.
مثال: در آيه 104 سوره آل عمران: «اولئك هم المفلحون» در تفسير نمونه مى‏خوانيم:
«تنها آنان رستگارانند.»
ولى همين مفسر محترم در ترجمه آيه ضمير را در شكل تأكيد ترجمه كرده‏اند:
«آنها همان رستگارانند».
و گاه به عنوان تأكيد معنى شده است، همان طور كه آقاى فولادوند در ترجمه آيه 104 سوره آل عمران به عنوان تأكيد آورده‏اند: «آنان همان رستگارانند».

بررسى

ضمير فصل در ادبيات عرب دو معنى دارد: الف: حصر، ب: تأكيد
نكته 1: معناى اول، معناى اصلى ضمير فصل است، و معناى دوم به عنوان قول گروهى از اديبان در ادبيات عرب مطرح شده است؛ همان طور كه ابن‏هشام در مغنى اللبيب در مورد فوايد ضمير فصل مى‏نويسد: «الثاني معنوى: وهو التوكيد ذكره جماعة... والثالث معنوى ايضاً: وهو الاختصاص، وكثير من البيانيين يقتصر عليه[57].»
نكته 2: حصر در مورد ضمير فصل غالباً به صورت حصر اضافى و نسبى است؛ بدين معنى كه در آيه 11 سوره بقره كه منافقان ادعا مى‏كنند كه تنها آنان اصلاحگرند و ديگران را فسادگر مى‏خوانند، خدا به آنان پاسخ مى‏دهد كه: «تنها آنان فسادگرند.» يعنى در ميان اين دوگروه (مؤمنان و منافقان) فساد منحصر به گروه دوم است، كه حصرِ نسبى است نه حصر مطلق كه بگوييم در ميان جهانيان فقط منافقان فاسقند (چون بسيارى از كافران نيز فاسق هستند).
5. فعل معلوم و مجهول:
در ترجمه آية اللّه‏ مكارم، آيه 25 سوره اعراف: «قال فيها تحيون وفيها تموتون ومنها تُخرجون» اين گونه ترجمه شده است: فرمود: «در آن [= زمين] زنده مى‏شويد؛ و در آن مى‏ميريد؛ و (در رستاخيز) از آن خارج خواهيد شد.»
ملاحظه مى‏كنيد كه «تُخرَجون» فعل مجهول است، درحالى كه به صورت معلوم معنى شده است. ترجمه دقيق‏تر آيه بدين گونه است: «از آن بيرون آورده مى‏شويد.»

نقش دانش تفسير در ترجمه قرآن

ترجمه قرآن خلاصه‏اى از تفسير آن است. بنابراين عدم توجه به تفسير سبب مى‏شود كه مترجم راه خطا برود و برخى مطالب و اهداف قرآن را به خوبى به زبان مقصد منتقل نسازد. از سوى ديگر، مترجم بايد آيه‏اى را كه چند تفسير مختلف دارد و هيچ كدام از آنها قطعى نيست به گونه‏اى ترجمه كند كه با همه ديدگاه‏هاى تفسيرى سازگار باشد و برخى ديدگاه‏ها را نفى نكند و يا تهافتى ميان تفسير مورد قبول او با ترجمه پيش نيايد.
هنگامى كه به برخى ترجمه‏ها نظر مى‏افكنيم، اين گونه اشكالات را در ترجمه‏ها فراوان مى‏بينيم. اينك به برخى مثال‏ها توجه كنيد:
1. در ترجمه آقاى فولادوند، آيه 12 سوره طلاق: «اللّه‏ الذى خلق سبع سموات ومن الأرض مثلهنّ» چنين ترجمه شده است: «خدا همان كسى است كه هفت آسمان و همانند آنها هفت زمين آفريد.» مفسران در مورد تعبير «مثلهن» چند احتمال داده‏اند:
الف: همانند بودن آسمان‏ها و زمين در تعداد (هفت)[58]. اين همان احتمالى است كه آقاى فولادوند آيه را بر اساس آن ترجمه كرده است.
ب: همانند بودن آسمان‏ها (= كرات آسمانى) و زمين در معلّق بودن وشناور شدن در فضا[59].
ج: همانند بودن آسمان‏ها و زمين در ملكوتى بودن؛ يعنى خدا آسمان (= مقام قرب، حضور و ملكوت) را آفريد و از زمين چيزى شبيه آسمان آفريد، يعنى انسانى را خلق كرد كه مركب از مادّه زمينى و روح ملكوتى آسمانى است.[60]
جالب توجه اين كه در قرآن تعبير هفت آسمان تكرار شده، اما تعبير هفت زمين در قرآن نيامده است، و تنها آيه‏اى كه ممكن است اشاره به هفت زمين داشته باشد همين آيه است. البته در اين جا هم احتمال دارد كه هفت اقليم يا هفت قطعه زمين مقصود باشد؛ همان طوركه اين معنى از واژه «الارضين» در نهج البلاغه اراده شده است.[61]
چنان كه ملاحظه مى‏كنيد، مترجم آيه را طورى ترجمه كرده كه تنها با يكى از احتمالات تفسيرى سازگار است و بقيه احتمالات را نفى مى‏كند؛ درحالى كه اگر اين‏گونه ترجمه مى‏شد: «خدا همان كسى است كه هفت آسمان را آفريد، و از زمين همانند آنهارا» هم با ظاهر آيه و هم با تفسيرهاى مختلف آيه سازگارتر بود.
2. در ترجمه تفسير نمونه با اين كه اين ترجمه بر يك تفسير مبتنى است، اما گاه تعارض ميان ترجمه وتفسير به چشم مى‏خورد؛ يعنى مفسران گرامى در تفسير يك معنى را برگزيده‏اند ولى در ترجمه معناى ديگرى آمده است. به عنوان مثال:
در آيه 127 سوره نساء مى‏خوانيم: «وترغبون ان تنكحوهنّ» كه در ترجمه آمده: «و مى‏خواهيد با آنها ازدواج كنيد.» ولى در تفسير آن آمده است: «و نمى‏خواهيد با آنها ازدواج كنيد.»[62] همچنين در آيه 41 سوره آل عمران: «و سبّح بالعشى والابكار» در ترجمه آمده: «و به هنگام صبح و شام، او را تسبيح بگو»، ولى در تفسير آن «عشى» به معناى عصر آمده است.[63] و نيز در آيه 36 سوره نور واژه «غُدُوّ» در ترجمه به معناى «شام» و در تفسير به معناى «عصر» آمده‏است.[64] در آيه 22 سوره حجر: «و ارسلنا الرياح لواقح» در ترجمه آمده است: «و ما بادها را براى بارور ساختن (ابرها و گياهان) فرستاديم.» ولى در تفسير آن آمده است كه: آيه اشاره به لقاح ابرها دارد و نمى‏توان آن را اشاره به لقاح گياهان دانست.[65]

نقش واژه‏شناسى در ترجمه قرآن

لغت يكى از منابع ترجمه و تفسير قرآن است و بدون مراجعه به كتب معتبر لغت نمى‏توان به ترجمه قرآن اقدام كرد. مترجم قرآن نبايد بر ذهن خود تكيه كند يا از ديگران تقليد نمايد، بلكه بايد مكرر به لغت مراجعه كند تا به معناى واژه مورد نظر خود اطمينان يابد. گاه برخى مترجمان دقت لازم را در اين كار نمى‏كنند و واژه قرآنى را به خطا ترجمه مى‏كنند. گاه نيز تشابه يك واژه در فارسى و عربى مترجم را فريب مى‏دهد و ترجمه را به خطا مى‏برد. به چند مثال در اين مورد توجه كنيد:
1. در ترجمه‏هاى متعدد قرآن، ذيل آيه 133 / اعراف و 14 / عنكبوت، واژه «طوفان» به خود «طوفان» ترجمه شده است؛[66] در حالى كه «طوفان» در عربى حادثه‏اى را مى‏گويند كه انسان را احاطه مى‏كند و غالباً در مورد سيل به كار مى‏رود كه در اين دو آيه نيز به معناى سيلاب است.[67] اما اين واژه در فارسى به معناى «تندباد» است؛ يعنى مخاطب ترجمه قرآن به جاى معناى «سيلاب»، معناى «تندباد» مى‏فهمد.
2. آقاى فولادوند، آيه 60 سوره توبه: «انّما الصدقات للفقراء و...» را اين گونه ترجمه كرده‏اند:
«صدقات، تنها به تهيدستان و...»
مقصود از واژه «صدقات» در اين آيه زكات است،[68] و آيه موارد مصرف آن را بيان مى‏كند؛ در حالى كه واژه «صدقات» درفارسى امروزى به معناى صدقه‏هاى مستحبى است كه مردم به فقرا مى‏دهند. استفاده از اين واژه سبب مى‏شود كه خواننده ترجمه معناى فارسى صدقه را بفهمد، در صورتى كه معناى زكات مقصود بوده است. از اين رو مفسر گرانقدر آية اللّه‏ مكارم شيرازى اين واژه را در اين آيه به معناى «زكات‏ها» ترجمه كرده‏اند.
3. واژه «رشيد» در ترجمه‏هاى قرآن اين گونه معنى شده است:
«اليس منكم رجل رشيد» هود / 78
«آيا در ميان شما آدمى عقل‏رس پيدا نمى شود؟» (فولادوند)
«آيا درميان شما يك مرد فهميده و آگاه وجود ندارد؟!» (مكارم)
«انك لانت الحليم الرشيد» هود / 87
«راستى كه تو بردبار فرزانه‏اى» (فولادوند)
«توكه مرد بردبار و فهميده‏اى هستى!» (مكارم)
«و ما اَمرُ فرعون برشيد» هود / 97
«و فرمان فرعون صواب نبود» (فولادوند)
«درحالى كه فرمان فرعون مايه رشد و نجات نبود.» (مكارم)
واژه «رشيد» در اصل به معناى هدايت به سوى خير و صلاح است و در برابر «گمراهى» قرار مى‏گيرد. اين واژه شامل هدايت در امور دنيوى و اخروى مى‏شود[69]؛ يعنى ترجمه فارسى آن نزديك به تعبير «هدايتگر» است. درحالى كه اين واژه در فارسى در مورد افراد عقل‏رس، فهميده و آگاه و فرزانه به كار مى‏رود. شباهت اين دو لفظ سبب شده است كه مترجمان قرآن لفظ رشيد را اين گونه ترجمه كنند؛ يعنى به نوعى معناى متبادر فارسى لفظ «رشيد» جانشين معناى عربى آن شده است.
البته نمونه‏هاى ديگرى نيز در اين مورد وجود دارد كه تشابه معناى فارسى و عربى، مترجمان را دچار خطا كرده است. خواننده محترم مى‏تواند واژه‏هاى زير را در ترجمه‏هاى فارسى واصل لغت بررسى كند:
1. واژه «دعا» كه در عربى به معناى خواندن و در فارسى به معناى نيايش است (نك: ترجمه‏هاى آيه 14 / رعد).
2. واژه «آخِر» و «آخَر» كه يكى به معناى «پايان» و دومى به معناى «ديگر» است (نك: ترجمه‏هاى آيه 7 / اسراء).
3. واژه «وفور» كه در عربى به معناى «تام و كامل» است و در فارسى به معناى «فراوان» است (نك: ترجمه‏هاى آيه 63 / اسراء).
4. واژه «مداد» كه در عربى به معناى «مركب» است و در فارسى به چيزى كه وسيله نوشتن است مى‏گويند (نك: ترجمه‏هاى آيه 109 / كهف).
5. واژه «عربى» كه در لغت عرب به معناى «فصيح و روشن» است و در فارسى به معناى «لغت عربى» مى‏آيد (نك: ترجمه‏هاى آيه 113 / طه).
6. واژه «ملت» كه در عربى به معناى «آيين» و در فارسى به معناى «مردم» است (نك: ترجمه‏هاى آيه 13 / ابراهيم).
به اميد روزى كه ترجمه‏اى صحيح و دقيق به زبان فارسى از قرآن كريم در اختيار داشته باشيم.

پی نوشت ها:

[1]. قرآن مجيد، ترجمه استاد محمد مهدى فولادوند، دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامى، چاپ اول، قطع جيبى، 1377 ش.
[2]. ر. ك: مفردات راغب، ذيل ماده «حصن»؛ و التحقيق، ج2، ص 235 .
[3]. تحرير الوسيله، ج2، ص 472 (كتاب الحدود، الفصل الثالث فى حد القذف، القول فى القاذف والمقذوف، مسأله 3 ).
[4]. ر.ك: تفسير شبّر، ذيل آيه 4، سوره نور .
[5]. ر. ك: تفسير نمونه، دارالكتب الاسلاميه، ج2، ص 141-143، و تحرير الوسيله، قم، مؤسسه مطبوعات دار العلم، ج2، ص 298 مسأله 5 .
[6]. تفسير نمونه، همان، ص 153 .
[7]. وسائل الشيعه، ج15، ص 177 باب اقل مدة الرضاع و اكثره حديث 2 و 5 .
[8]. تفسير نمونه، چاپ سى‏ام، 1377 ش ج2، ص 187.
[9]. ر.ك: تفسير صافى، فيض كاشانى ،مؤسسة الاعلمى، بيروت، ج1، ص 260.
[10]. براى اطلاعات بيشتر از معيارهاى تفسير علمى و اقسام و مثال‏ها به كتاب درآمدى بر تفسير علمى قرآن، انتشارات اسوه، از نگارنده مراجعه كنيد.
[11]. تفسير نمونه، ج22، ص 241 .
[12]. پروفسور توماس وى سادلر، رويان‏شناسى پزشكى لانگمن، ترجمه دكتر بهادرى و شكور، ص 30. البته برخى از پزشكان تعداد اسپرم‏هاى مرد را بين 2 تا 500 ميليون عدد در هر انزال متغير مى‏دانند. ر.ك: دكتر پاك نژاد، اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، ج1، ص 241.
[13]. اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، ج1، ص 241 تا 247 با تلخيص. نويسنده كتاب گذشته و آينده جهان، در صفحه 56 سرعت حركت اسپرم‏ها را 15 كيلومتر در ساعت اعلام نموده، اما منبعى علمى براى اين سخن ارائه نكرده است.
[14]. ر. ك: رويان‏شناسى لانگمن، ص 29ـ30.
[15]. طب در قرآن، ص 81 .
[16]. اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، ج1، ص 80 و 81.
[17]. تفسير نمونه، ج22، ص 241ـ242.
[18]. عبدالرزاق نوفل، القرآن والعلم الحديث، ص 114.
[19]. تفسير نمونه، ج22، ص 241 .
[20]. همان، ص 559 .
[21]. مقايسه‏اى ميان تورات، انجيل، قرآن و علم، دكتر موريس بوكاى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى ص 279.
[22]. علامه طباطبايى، الميزان، دار الكتب الاسلاميه، تهران، 1379 ق، چاپ سوم، ج20، ص 379.
[23]. زمخشرى ذيل آيات فوق مى‏گويد: «ولم يقل ماءَين لامتزاجهما في الرحم...» الكشاف، نشر دار الكتاب العربى، 1406 ق، ج4، ص 735.
[24]. تعداد اسپرم‏ها را در هر عمل زناشويى بين دويست تا سيصد ميليون دانسته‏اند. ر. ك: پروفسور توماس وى سادلر، رويان‏شناسى پزشكى لانگمن، ترجمه دكتر مسلم بهادرى و دكتر عباس شكور، ص 30؛ بهداشت ازدواج از نظر اسلام، ص 42؛ و مصطفى زمانى، پيشگوئيهاى علمى قرآن، انتشارات پيام اسلام، ص 118.
[25]. مفردات راغب اصفهانى، مادّه صلب.
[26]. فخر رازى، تفسير كبير، ذيل آيه، 5 ـ 7 سوره طارق، و نيز مصطفوى، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج6، ص 262.
[27]. طب در قرآن، ص 31 .
[28]. علامه طباطبايى، تفسير الميزان، ذيل آيه 5 ـ 7 سوره طارق.
[29]. رستگارى جويبارى، تفسير البصائر، ذيل آيه 5 ـ 7 سوره طارق.
[30]. اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، ج1، ص 240.
[31]. مصطفوى، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج6، ص 263 .
[32]. همان.
[33]. همان.
[34]. مجمع البيان، ذيل آيه، ونيز لسان العرب و تفسير نمونه با اين تفاوت كه ترائب را جمع تريبه گرفته‏اند.
[35]. ابن كثير، تفسير القرآن العظيم، ج4، ص 532؛ و مجمع البيان، ذيل آيه.
[36]. همانها.
[37]. همانها.
[38]. تفسير البصائر، ذيل آيه، و نيز تفسير ابن كثير.
[39]. مجمع البيان، ذيل آيه.
[40]. البصائر، ذيل آيه.
[41]. اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، ج1، ص 240 ـ 241 .
[42]. البصائر، ذيل آيه.
[43]. ر. ك: تفسير ابن كثير، ذيل آيه، از ضحاك كه از تابعين تابعين در تفسير است اين معنى را نقل مى‏كند (قال ضحاك: الترائب بين الثديين والرجلين والعينين...). و در مقاييس اللغة نيز گويد: «ترب: اصلان احدهما التراب وما يشتق منه والآخر تساوى الشيئين». صاحب التحقيق بعد از آن كه اصل معناى لغوى را مسكنت وخضوع كامل مى‏داند مى‏گويد: «امّا خروجه من بين الصلب والترائب فلعل المراد خروجه من بين العمود الفقرى و هو الصلب المنتهى الى العجز وبين الفخذين المعبّر عنهما بالترائب لكونهما من اسافل الاعضاء...» (مصطفوى، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج1، ص 383 ـ 384).
[44]. طب در قرآن، ص 32 .
[45]. ر. ك: التمهيد فى علوم القرآن، ج6، ص 62 ـ 64 .
[46]. سيّد قطب، فى ظلال القرآن، دار الشروق، 1402ق ، چاپ دهم، ج6، ص 3877.
[47]. مصطفوى، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج1، ص 384 (و امّا تفسير الآية الكريمة بالخروج من بين ظهر الرجل و صدر المرأة فغير صحيح، فان حقيقة اللفظين غير ما فسّروهما، ولأَنّ الماء لا يخرج من بين ظهر الرجل وصدر المرأة اى من وسطهما).
[48]. تفسير نمونه، ج26، ص 365 به صورت احتمال ذكر مى‏كند.
[49]. همان. صاحب التحقيق فى كلمات القرآن الكريم نيز اين مطلب را به صورت توضيح يك احتمال ذكر كرده است، ج6، ص 263.
[50]. ر. ك: تفسير نمونه، ج26، ص 367.
[51]. همان.
[52]. همان، ص 366.
[53]. ر. ك: التمهيد فى علوم القرآن، ج6، ص 64 .
[54]. طب در قرآن، ص 32 ـ 33 با تلخيص.
[55]. ر.ك: اعراب القرآن وبيانه، محى الدين درويش، ج3، ص 497.
[56]. همان، ج4، ص 314 .
[57]. ابن‏هشام، مغنى اللبيب، چاپ تبريز، بازار مسجد جامع برگرفته از چاپ پنجم، بيروت 1979 م، باب چهارم، ص 644 ـ 645.
[58]. اطيب البيان، ذيل آيه 12 سوره طلاق.
[59]. تفسير كبير فخر رازى، ج30، ذيل آيه 12 سوره طلاق.
[60]. الميزان، ج19، ص 165 ـ 167 و ذيل آيه 12 سوره طلاق.
[61]. نهج البلاغه (ترجمه زير نظر استاد مكارم) ج1، ص 174 و ج2، ص 177 و ص 179 و خطبه 199 .
[62]. تفسير نمونه، ج4، ص 148 .
[63]. تفسير نمونه، ج2، ص 407 ـ 408.
[64]. تفسير نمونه، ج11، ص 61.
[65]. تفسير نمونه، ج14، ص 481 .
[66]. ر.ك: ترجمه آقايان خرمشاهى و فولادوند و آية اللّه‏ مكارم شيرازى و ديگران (البته آية اللّه‏ مكارم در ترجمه آيه 14 / عنكبوت از دو واژه «طوفان و سيلاب» استفاده كرده‏اند).
[67]. ر.ك: مفردات راغب اصفهانى، مادّه طوف.
[68]. ر.ك: تفسير نمونه و تفاسير ديگر، ذيل آيه.
[69]. مفردات راغب اصفهانى و التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، مصطفوى، مادّه «رشد».

مقالات مشابه

واكاوي اصول علمي ترجمه و تاثير آن در ترجمه هاي قرآن

نام نشریهپژوهش ديني

نام نویسندهحمید جلیلیان, مریم غضنفری, زهرا شیخی

مترجم باید مفسر قرآن کریم باشد

نام نشریهرشد آموزش قرآن

نام نویسندهرمضانعلی ابراهیم‌زاده گرجی

ویژگی‌های مترجم قرآن

نام نویسندهسیدمحمدرضا طباطبایی

بايسته‏هاى مترجم

نام نشریهفصلنامه پژوهشهای قرآنی

نام نویسندهسیدابراهیم سجادی